سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در قلب خود عشق را بپرور . زندگی بدون عشق مانند باغی بدون آفتاب است که گل ها در آن مرده اند.









سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهار 1385 - از محبت گل ها خار می شود


خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
17083

:: بازدید امروز ::
3

:: موضوعات وبلاگ ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ ::

سکوت شب
بهار 1385 - از محبت گل ها خار می شود

:: دوستان من ::



شمیم عشق اللهی
تاشقایق است زندگی باید کرد
شناخت خود یعنی انتخاب آینده
شکوفه نرگس
مبادا روی لاله ها پا گذاریم
مهر پروری
شگفتی های طبیعت

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

::

:: مطالب بایگانی شده ::

بهار 1385
زمستان 1384

85/2/15 :: 8:56 عصر


ان روز که قلبم بتپد باز برایت
انروز که اشکم بچکد بر سر راهت
ان روز که دستان من و جای تو خالیست
ن روز که بی تو نفسم رو به زوالیست
روزی که دلم عشق تو خواهد ز همه دهر
روزیست که دل کنده ای از هم من و این شهر
ان روز که در خواب من و توی خیالی
انگاه که تنها یک رویای محالی
بی عشق تو دل را به کجا باز برم من؟!
بی عشق و امیدت چه کنم؟ ناز دل من؟
ای انکه صدایت ببرد غم ز دل وجان
اینک منم..این من که شدم زار و پریشان
ای انکه نگاهت غم دل میبرد از یاد
باز ای به سوی من ای وارث فرهاد
من زار زدم ..اه صدایم نشنیدش
من اشک شدم..اه چرا باز ندیدی؟


85/1/7 :: 10:39 عصر


با سلام به همه شما عزیزانی که به من سر می زنید. لازم دیدم نکته ای را یادآور بشم ، دوستان گلم همه شعرهای نوشته شده در وبلاگ مال من نیست فقط آنهایی که تخلصّم (بارن عشق ) پایینش نوشته شده سروده خودم هست . امیدوارم از خواندن آنها لذّت ببرید. همیشه منتظر نظرات ارزشمندتون هستم.

جدال

مانده ام در میان دو تردید

عقل می گوید برو

قلب می گوید کجا ؟

صبر کن دخترک

روزی از روزهای خدا

می رسد آن هم صدا

عقل می گوید امّا

خوش خیالی تا به کی ؟

لحظه ات را دریاب !

انتظار لحظه های بی قراری تا به کی؟

باز فریاد می کند قلبم

که از این عقل من در عجبم

زندگیمان اگر چه کوتاه است

عشق امّا

همیشه با ما هست

عشق گرما بخش هر اندیشه ایست

بر تن بی عشق می باید گریست

من ولیکن مانده ام در میان

زار و سرگردان و حیران

گاه می گویم که حرف عقل را باید شنید

تا به پایان خوش دنیا رسید

گاه می گویم نه جانم در جهان

قلب شد فرمانروای روح و جان

خسته ام از این کشاکش خسته ام

بالهای فکر خود را بسته ام

خود ندانم که چه می خواهم کنم

لیک دارم آرزو

آن ره دشوار را پیدا کنم

باران عشق


85/1/4 :: 6:15 عصر


حلقه

دخترک خنده کنان گفت که چیست؟

راز این حلقه زر

راز این حلقه که انگشت مرا

این چنین تنگ گرفته است بِِبَر

 راز این حلقه که در چهره او

این همه تابش و رخشندگی است

مرد حیران شد و گفت :

حلقه خوشبختی است، حلقه زندگی است

همه گفتند : مبارک باشد

دخترک گفت : دریغا که مرا

باز در معنی آن شک باشد

سال ها رفت و شبی

زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر

دید در نقش فروزنده ی او

روزهایی که به امید وفای شوهر

به هدر رفته ، هدر

زن پریشان شد و نالید که وای

وای ، این حلقه که در چهره ی او

باز هم تابش و رخشندگی است

حلقه بردگی و بندگی است !

                                           فروغ فرخزاد


85/1/4 :: 8:31 صبح


گناهت را نمی‌بخشم

نگاهت را نمی خواهم
لبانت را نمی‌بوسم

گل مسموم عشقت را نمی‌بویم

دگر افسانه عشق تو را با کس نمی‌گویم

دگر جادوی چشمانت به جانم بی اثر باشد

دگر آغوش گرمت بهر من مگشای

که این مجنون سرگردان، ز عشقت بی‌خبر باشد

مرا عشق دگر باشد

زمانی گر تو محبوب من بی‌خانمان بودی

کنون یاری دگر محبوب‌تر باشد

زمانی گر تو هم آرام جان بودی

کنون آرام جانم دیگری باشد،

چه شبها، بی تو در دریای غمها غوطه‌ور گشتم

چه شبها با خیالت از دو عالم بی‌خبر گشتم

بدنبال تو، من آواره بر هر کوی و در گشتم

به امید وفایت هر زمان آشفته‌تر گشتم

نگاه گاه گاه تو قرار از من ربود آخر

ولی افسوس عهدم را شکستی بی وفاآخر
!
اما چه زود ...!

تو جانم را به سوز و ساز غمها آشنا کردی

تو اول بار آغوش محبت بهر این بیچاره واکردی

به طوفان بلا خود را رها کردی

نگاهت رنگ عشق و مهربانی داشت

دریغ از آن همه افسانه‌های تو

دریغ از آن همه شوقی که افکندم به پای تو

شکستی عهد عشق آسمانی را

گل بی‌بوی عشقت را به دست دیگری دادی

که او نیز همچو من

شود بیمار عشق تو

ندانستی که هرگز عاشقی چون من نخواهی داشت

ندانستی که هرگز دیگری چون من برایت سر نخواهد داد

اگر یار جدیدت سیم و زر دارد

اگر دیبا

اگر الماس و یاقوت و گهر دارد

اگر او زیور از من بیشتر دارد

بدان !

الماس شوق من

بدان !

یاقوت اشک من

بدان !

رخسار زرد من

بسی از گنج‌هایش قیمتی ارزنده‌تر دارد

تو گر عشق مرا

این سان به باد نیستی دادی

تو گر ویرانه‌کردی آشیانم را

تو گر نشنیدی آوای فغانم را

تو گر دادی به طوفان جسم و جانم را

بدان !

من هم دگر در آرزوی بوسه‌ای

جان نمی‌بخشم

نگاهت را نمی‌جویم

لبانت را نمی‌بوسم

دگر افسانه عشق تو را با کس نمی گویم

اگر عمری وفا کردم

پشیمانم

دلم را گر به عشقت آشنا کردم

پشیمانم

تو را دیگر رها کردم

پشیمانم

پشیمانم ...!!!
 


85/1/2 :: 8:1 صبح


تقدیم به همه منتظران واقعی :

انتظار

می دانی انتظار یعنی چه ؟

انتظار یعنی

فریادی که در حنجره سکوت می کند

آتشی که روحت را تبدیده و کبود می کند

     ثانیه هایی که سرعت عبورشان

           آرامتر از بلوغ یک شکوفه است

              در سالهای بی قراری و لحظه های چشم انتظاری

و نگاهت

همیشه خیره است به در  به پنجره به جاده

و نگاهت همیشه بارانیست

انتظار یعنی

یکنفر کنار راه ایستاده

یکنفر سرنوشتش را به دست باد داده

انتظار یعنی

خسته نشو  جانزن

چشم از جاده بر ندار

محکم باش و امیدوار

          انتظار یعنی انتظار

                                              باران عشق
danceage.comhttp://www.danceage.com">DanceAge.com>